THE NEXT THREE DAYS
فیلمنامه نویس: پل هگیس
کارگردان: پل هگیس
فیلم بردار: استفان فونتین
تدوین: جو فرانسیس
موسیقی: دنی الفمن
بازیگران: راسل کرو (جان برنان)، الیزابت بنکس (لارا برنان)، اولیویا وایلد (نیکول)، لیام نیسون (دیمون پنینگتون)، تای سیمپکینز (لوک)، جیسون بگ (کارآگاه کویین )، آیشا هیندز (کارآگاه کوله رو) و...
132 دقیقه، محصول 2010 آمریکا

داخلی - آسانسور بیمارستان - روز

لارا و جان به سختی نفس می کشند.

خارجی - بیمارستان دانشگاه - محوطه پارکینگ معلولان - روز

یک افسر یونیفورم متوجه می شود که یک پیریوس سیاه در محوطه پارکینگ معلولان پارک شده. چراغ عقب پیروس شکسته. گوشی خود را بالا می برد و اعلام می کند.

داخلی - بیمارستان دانشگاه - طبقه اصلی - روز

نابولسی دگمه آسانسور را می زند. او متوجه یکی از نگهبانان حراست بیمارستان می شود که به طرف او می آید.
نابولسی: چی شده؟
قبل از این که نگهبان جواب دهد، در آسانسور باز می شود و آنها با جان و لارا رو در می شوند. جان کارت پلیس را می بیند و اسلحه اش را بالا می آورد. مریض ها و کارمندان بیمارستان جیغ و داد می کنند.
جان: برو عقب.
نابولسی: احمق نشو. اسلحه تو بنداز.
جان: برگرد عقب.
نابولسی: همکارای من محلای خروجو بستن. اگه بخوای فرا کنی کشته می شی.
جان (به لارا): دگمه رو بزن.
لارا یخ زده است.
جان: دگمه روبزن.
لارا یکی از دگمه ها را فشار می دهد. در آرام بسته می شود.
نابولسی: این کارو نکن.
در بسته می شود. نابولسی فریاد می زند و می رود.
نابولسی: پله ها کجان؟

داخلی - آسانسور بیمارستان - ادامه

لارا: خواهش می کنم... خواهش می کنم...
جان: درست می شه. به من نگاه کن. هر کاری رو که می گم بکن. بهت قول می دم همه چی درست می شه.
لارا به جان نگاه می کند. تا قبل از این، هیچ گاه او را این طور ندیده.
جان: لارا؟
لارا سرش را تکان می دهد.
جان: روپوشتو در بیار.

داخلی - راه پله بیمارستان - ادامه

نابولسی و هریس و نگهبان از پله ها پایین می روند تا خود را به آسانسور لابی برسانند. نابولسی می بیند که در آسانسور باز نمی شود. او به پله ها برمی گردد و می بیند که پلیسی از پله ها به پایین می آید.
نابولسی: همون جا بمون.
نابولسی و هریس به سرعت باد از پله ها پایین می روند.

داخلی - آسانسور - ادامه

در آسانسور باز می شود و جان روپوش خود را بیرون می اندازد. روپوش کنار یک سطل آشغل می نشیند، جایی که در مسیر گاراژ است. او دگمه آسانسور را میزند.

داخلی- پاگرد طبقه دوم- ادامه

نابولسی و هریس به این طبقه می رسند، نابولسی می بیند که در آسانسور بسته می شود.
نابولسی: حواست به اون در باشه.
هریس اطاعت می کند و نابولسی به طبقه پایین می رود.

داخلی - آسانسور - ادامه

در آسانسور باز می شود. جان پنهانی به بیرون نگاه می کند و اسلحه اش را مخفی می کند. هیچ پلیسی در لابی نیست. از میان درهای شیشه ای می بیند که یک ماشین پلیس با سر و صدا می ایستد. او دست لارا را می گیرد و او را از آسانسور بیرون می کشد و به گوشه ای می خزند. وارد راهرویی تنگ تر می شوند و از کنار پلیسی می گذرند که کنار میز اورژانس ایستاده و پشت به آنها دارد. می پیچند و وارد راهرویی دیگر می شوند و می بینند که یکی از نگهبانان بیمارستان به سمت آنها می آید. جان او را می شناسد. او همان کسی است که هنگام خود کشی لارا قصد داشته جلوی او را بگیرد. جان شق و رق راه می رود. نگهبان از کنار او می گذرد. آنها قدم هایشان را تندتر بر می دارند. نگهبان در انتهای راهرو می ایستد و برمی گردد. آنها را شناسایی می کند. بی سیم خود را بالا می آورد.
نگهبان: طبقه اصلی، نزدیک راهرو.
جان و لارا می پیچند.

داخلی - لابی بیمارستان - ادامه

هریس و نابولسی وارد می شوند. عرق کرده اند. افسران به سمت آنها می آیند. نابولسی صحنه را زیر نظر می گیرد و متوجه می شود که آنها از در جلویی نرفته اند. او فریادی را می شنود.
نگهبان (خارج از قاب): برگردین اینجا.
آنها برمی گردند و به سمت مسیر صدا می روند. آنها نگهبان را می بینند که در انتهای راهرو ایستاده.
نابولسی (با بی سیم): برین توی خیابون.

خارجی - پشت بیمارستان - ادامه

جان و لارا وارد خیابان می شوند. خیابان شلوغ است. جان ژاکت خود را در می آورد و آن روی دیگر ژاکت را تنش می کند. این رو زرد و سیاه است.

خارجی - پشت بیمارستان - ادامه

نابولسی می آید وسط خیابان می ایستد. هریس و دو افسر دیگر هم وارد خیابان می شوند. اینجا چندین راه برای پیاده ها وجود دارد. نابولسی به سمت راست خود نگاه می کند. جمعیت زیادی در یکی از پیاده روها قدم می زنند. آنها طرفدارانی هستند که برای بازی پنگوئن پیاده روی می کنند. تقریباً همه آنها لباس هایی پوشیده اند که رنگ هایی هماهنگ دارند. حالا دریایی از رنگ زرد و سیاه در پیاده رو دیده می شود. نابولسی به دقت می گردد.

خارجی - خیابان - روز

جان و لارا لا به لای طرفداران حرکت می کنند.
جان: موهاتو باز کن.
لارا بدون این که فکر کند، اطاعت می کند. جان به ساعت خود نگاه می کند. جان از گروه بیرون می آید و لارا را به سمت ورودی مترو راهنمایی می کند.

خارجی - بیمارستان - ادامه

نابولسی به سمتی می رود و هریس هم به سمتی دیگر. دو مرد، دو سوی پیاده رو را بررسی می کنند.

داخلی -ایستگاه مترو - ادامه

لارا و جان به سرعت خود می افزایند. دوربین بالا را نگاه می کند و به یک سقف شیشه ای می رسد.

خارجی - پیاده رو - ادامه

نابولسی به صورت آدم ها نگاه می کند. عصبانی است. به ورودی مترو می رسد. او به پایین نگاه می کند. نابولسی از سقف شیشه ای به پایین نگاه می کند و می بیند که لارا و جان در ایستگاه مترو هستند. به سرعت به طرف ورودی مترو می رود و بی سیم خود را به صورتش نزدیک می کند.
نابولسی: اونا روی سکوان. همه مسیرها رو ببندین. به رئیس ایستگاه زنگ بزن. جلوی همه قطارا رو بگیرین.

داخلی - ایستگاه مترو - ادامه

در حالی که آنها از پله ها پایین می روند، جان می بیند که قطاری به سکو نزدیک می شود. جان بازوی لارا را گرفته و تقریباً او را به این ور و آن ور می کشد. آن دو از کنار مردمی که برای رسیدن به قطار عجله ای ندارند، به سرعت می گذرند. قطار می رسد و آنها سوار می شوند. نابولسی از طبقه بالا می بیند که آن دو سوار قطار می شوند و درها بسته می شوند.

خارجی - بیمارستان دانشگاه - ورودی اصلی - ادامه

هریس در حالی که بی سیم به دست دارد، به سرعت سوار ماشین بی نشانشان می شود و راه می افتد. دو ماشین دیگر به دنبال او حرکت می کنند.

داخلی - ایستگاه مترو - ادامه

نابولسی از پله ها پایین می آید. اما به چند قطار که می رسد، قطار حرکت می کند. نابولسی به چاله مترو می پرد و قطار را دنبال می کند.

خارجی - ایستگاه مترو - روز

در ایستگاهی دیگر هستیم. این ایستگاهی رو زمینی است. سه ماشین پلیس آژیرکشان از راه می رسند. افسران به سرعت از ماشین ها پیاده می شوند و روی سکو می آیند.

داخلی - تونل مترو - روز

نابولسی از میان خطوط آهن می دود و به دنبال قطار می رود

داخلی - قطار- روز

جان به سمت ترمز اضطراری می رود و آن را می کشد. قطار می ایستد. مسافران به کف قطار پرت می شوند.

خارجی - تونل - روز

قطار حالا روی زمین است و توقف کرده. لارا و جان از قطار پیاده می شوند. جان به طرف تورهای آهنی می رود که بیشتر آنها را پاره کرده. لارا و جان از شکافی که حاصل شده، می گذرند و خود را به خیابان می رسانند. مدتی بعد هریس با ماشین بی نشان به همان جا می رسد.

خارجی - پارکینگ - ادامه

جان و لارا به سرعت سوار یک اس یووی می شوند. این یک ماشین کرایه ای است که جان قبلاً آن را در پارکینگ گذاشته. ماشین راه می افتد.

خارجی- تونل - ادامه

هریس از ماشین پیاده می شود و به طرف توری آهنی می رود و به خاطر آن شکاف، متوجه می شود آنها از این نقطه فرار کرده اند چند لحظه بعد نابولسی هم به آنجا می رسد.

خارجی - تونل زیر رودخانه - صبح

اس یووی از تاریکی بیرون می آید و به مرکز شهر می رسد. هلی کوپتر پلیس بالای سر آنهاست، اما به خلاف جهت آنها می رود.
داخلی - اس یووی - صبح
جان ژاکت خود را در می آورد. لارا به او کمک می کند. جان به ساعت خود نگاه می کند: 11:55. ساعت روی تایمر است. او به شست خود آب دهان می زند و عدد 15 روی مچش را پاک می کند. هنوز عدد دوم باقی مانده است: 35. آنها با عجله به حومه شهر می روند.

خارجی - تونل - صبح

نابولسی از آن شکاف عبور می کند.
نابولسی (با بی سیم): شهرو محاصره کنین. ایستگاه های قطار و اتوبوسو ببندین، مشخصاتشونو به پلیس ایالتی بدین. (به هریس) بچه شون چند سالشه؟
هریس: شیش.
نابولسی: برو ببین کجاست.

داخلی- اس یووی - صبح

لارا: چرا بهم نگفتی؟
جان: جلومو می گرفتی.
جان به داشبورد اشاره می کند.
جان: اونجا یه کیف گذاشتم...برس، ژل و لوازم آرایش. همون چیزایی که قبلاً داشتی. امیدوارم درست آورده باشم. لارا در داشبورد را باز می کند. کیف را بیرون می آورد و زیپ آن را باز می کند. داخل کیف جعبه کوچکی است که حلقه ازدواج لارا در آن است. لارا احساس عجیبی دارد.

داخلی - مرکز پلیس - دایره قتل - روز

کارآگاه کویین با تلفن حرف می زند. کارآگاه کوله رو کنار او نشسته و به طرف کویین برمی گردد.
کوله رو: می خوای حدس بزنی کی از زندان فرار کرده؟

خارجی - خانه نیکول - صبح

اس یووی کنار پیاده رو پارک شده. لارا داخل آن نشسته. جان جلوی در خانه نیکول منتظر است. برندا، مادر نیکول، در را باز می کند.
برندا: سلام.
جان: سلام. اومدم دنبال پسرم.
برندا: هنوز برنگشتن.
جان: از کجا برنگشتن؟
برندا: باغ وحش
جان: باغ وحش؟
برندا یک کارت دعوت به جان می دهد. داخل آن کاملاً اشاره شده که قرار است آنها به باغ وحش بروند.
برندا: قرارشون همین بود. (متوجه نگرانی جان می شود) اول غذا خوردن... (مکث) تا یه ساعت دیگه برمی گردن. می خواین منتظر باشین؟
جان: نه، ممنون.
جان برمی گردد و سوار اس یووی می شود. برندا چند لحظه به او نگاه می کند. به خاطر رفتارش کنجکاو شده. جان به طرف ماشین می رود. لارا ترسیده. لارا شیشه را پایین می دهد.
لارا: چی شده؟

داخلی - اس یووی - ادامه

جان سوار ماشین می شود و جی پی اس ماشین را روی باغ وحش تنظیم می کند.
لارا: لوک کجاست؟
جان: رفته مهمونی.
جان به تایمرش نگاه می کند. تایمر 24 دقیقه را نشان می دهد و همچنان به جلو می رود.
لارا: چه مهمونی ای؟ تو که گفتی مهمونی اینجاست.
جان: اشتباه کردم. اون زن اونا رو برده باغ وحش.
با دگمه ای که جان می زند، جی پی اس راه را نشان می دهد.
لارا(طاقت نمی آورد): کدوم زن؟
صدای جی پی اس: زمان تقریبی رسیدن به مقصد: 17 دقیقه.
جان: مادر کری؛ نیکول.
جان می گذارد روی دنده و به سرعت می رود.

خارجی - خانه برنان - صبح

یک ماشین پلیس منتظر است و ماشین دیگری هم می رسد. هریس از ماشین پیاده می شود و به طرف خانه می رود.
هریس: همسایه ها رو جمع کنین. ما دنبال پسر بچه می گردیم. باید هر چیزی رو که توی این چند روز نظرشونو جلب کردن، اطلاع بدن.

خارجی - خیابان - صبح

جان مثل آدمی مسخ شده رانندگی می کند.

داخلی - اس یووی - صبح

جان در جاده حرکت می کند. کنار جاده یک ماشین پلیس ایالتی ایستاده است. بعد از این که جان از کنار آن ماشین پلیس رد می شود، صدای آژیر پلیس شنیده می شود. جان از آینه بالای سرش به عقب نگاه می کند و می بیند که ماشین پلیس حرکت کرده و پشت سر او به پیش می آید. جان و لارا می ترسند. دست های جان فرمان را محکم تر می گیرند. جان سرعت خود را کم کرده و دعا می کند که هدفشان آنها نباشند. ماشین پلیس با سرعت از آنها می گذرد. جان نفس راحتی می کشد و به رانندگی ادامه می دهد به تایمر نگاه می کند. تایمر از 29 به طرف 30 می رود. جان دگمه جی پی اس را می زند.
صدای جی پی اس: زمان تقریبی رسیدن به مقصد: 11 دقیقه.
لارا به جان نگاه می کند که عرق کرده. نمی داند این زمان کافی است یا نه.

خارجی - خیابان - روز

اس یووی به کناره جاده می رود.

داخلی - اس یووی - روز

جان به تایمر نگاه می کند: 32 نزدیک به 33. حالا تابلوهای کنار جاده را می بینیم «ورودی ایالت بعدی، مت راست»، «باغ وحش؛ ورودی سمت چپ»
جان به رانندگی ادامه می دهد امیدوار است مجبور نباشد از این دو یکی را انتخاب کند: آزادی شان یا پسرشان.
چهره جان نشان می دهد که سؤالات زیادی در ذهن دارد. شاید آنها بتوانند فرار کنند و والدینش بتوانند به نوعی لوک را به آنها برسانند. یا شاید برای لوک بهتر باشد که با پدربزرگ و مادربزرگش باشد. بعد تابلوی بعدی خودش را نشان می دهد که می گوید یک ورودی سمت راست است و بعد از آن تابلوی باغ وحش می آید که نشان می دهد ورودی باغ وحش سمت چپ است. 34:02، 34:03، 34:04.
جان به طرف آزاد راه می رود.

خارجی - ورودی - ادامه

اس یووی از شهر خارج می شود.

داخلی - اس یووی - ادامه

لارا: اشتباه پیچیدی. برگرد.
جان جوابی نمی دهد. لارا به عقب برمی گردد و تعجب می کند که این دیگر چه جور میانبری است.
لارا: باغ وحش اون طرفه. باید برگردی. (پاسخی نیست) اون طرف. (جان هم جوابی نمی دهد ) داری چی کار می کنی؟
جان: نیکول به مادرم زنگ می زنه.
لارا: چی؟
جان: اونا ازش مراقبت می کنن. بهشون می گم که اونو به ما برسونن.
لارا: دیوونه شدی؟
جان: من سعی خودمو کردم. دیگه وقت نداریم تا چند ثانیه دیگه همه جا رو می بندن. اگه الان خارج نشیم، دیگه نمی تونیم از شهر بریم بیرون.
لارا بی حرکت روی صندلی اش نشسته. ترسیده و گیج است. جان به راهش ادامه می دهد.
جان: من سعی خودمو کردم. دیگه وقت نداریم. تا چند ثانیه دیگه همه جا رو می بندن. اگه الان خارج نشیم، دیگه نمی تونیم از شهر بریم بیرون.
لارا بی حرکت روی صندلی اش نشسته. ترسیده و گیج است. جان به راهش ادامه می دهد.
جان: قول می دم. قول می دم یه راهی پیدا کنم که لوک بیاد پیش ما. یه راهی پیدا می کنم.
لارا کمربند ایمنی خود را باز می کند و دستگیره در را می گیرد. جان می بیند که لارا در را باز می کند. لارا خودش را به بیرون پرت می کند. جان شیرجه می زند تا او را بگیرد. ماشین دور خود می چرخد. بوق ماشین به صدا در می آید. تایرها روی سطح بزرگراه کشیده می شوند. ماشین های دیگر برای این که با اس یووی تصادف نکنند، خود را کنار می کشند و از مسیرشان منحرف می شوند. جان همچنان لارا را محکم گرفته و نمی گذارد به بیرون سقوط کند. کامیونی با سرعت از کنار آنها می گذرد. وحشت همه صورت لارا را فرا گرفته. نیمی از بدل او در ماشین است و نیمی دیگر بیرون. ماشین چرخ دیگری می زند و عاقبت کنار بزرگراه می ایستد. جان نفس راحتی می کشد. پیراهن لارا را رها می کند. با تعجب به لارا نگاه می کند. لارا بیرون می رود.

خارجی - بزرگراه - روز

جان در ماشین را باز می کند و پیاده می شود اوضاع عادی شده و ماشین ها در بزرگراه حرکت می کنند. جان کامیون قبلی را می بیبند که با چند متر فاصله از آنها در کنار بزرگراه توقف کرد و راننده اش از ماشین خود پیاده می شود. جان برای او دست تکان می دهد که یعنی اتفاقی نیفتاده. راننده کامیون به ماشین برمی گردد. جان ماشین را دور می زند و می بیند که لارا روی زمین نشسته و به تایر ماشین تکیه داده. لارا خیره به مزارع کنار بزرگراه است. جان بی آن که حرفی بزند، کنار لارا می نشیند. پشت آنها ماشین ها می گذرند و صدایشان شنیده می شود هیچ کدام از راننده آن ماشین ها فکر نمی کند که باید بایستد، شاید که آنها به کمک احتیاج داشته باشند. جان و لارا به گاوی نگاه می کنند که از مزرعه ای می گذرد. هیچ کدامشان حرفی ندارند به هم بزنند. هر دو می دانند چه بر آنها گذشته که حالا اینجایند. هر دو دست هایشان را روی زمین گذاشته اند. لارا بدون این که به جان نگاه کند، دست جان را می گیرد. جان قوتی می گیرد و اکنون می داند که لارا با اوست. به سرعت از جای خود بلند می شود.

داخلی - اس یووی - کمی بعد

آنها درهای ماشین را می بندند. جان ماشین را روشن می کند. جان دست خود را به طرف لارا می برد. و قفل در را پایین می زند. این کار برای احتیاط می کند. ماشین راه می افتد.

خارجی - خانه برنان - کوچه - روز

یک کامیون حمل زباله در کوچه توقف کرده. پائولا به هریس سطل آشغال خود را نشان می دهد. هریس کیسه های زباله ای را که جان در این سطل چپانده، بیرون می کشد.

خارجی - ورودی باغ وحش - روز

لارا به تنهایی در اس یووی نشسته و به ورودی نگاه می کند.

خارجی - ورودی باغ وحش - روز

لارا به تنهایی در اس یووی نشسته و به ورودی نگاه می کند.

خارجی - باغ وحش - روز

نیکول با یک دو جین بچه شش ساله محاصره شده. نیکول لوک را تحویل جان می دهد.
جان: واقعاً ممنون. نمی دونم چطور باید از شما تشکر کنم که با لوک بودین.
نیکول: باعث افتخار ماست. درسته کری؟
جان و لوک برمی گردند و به سمت خروج می روند.

خارجی - ورودی باغ وحش - ادامه

لارا برمی گردد و جان و لوک را می بیند که به سمت ماشین می آیند.
لارا: سلام
لوک: سلام.
لارا: توی مهمونی بهت خوش گذشت؟
لوک: بله.
لارا دست لوک را می گیرد و او را به طرف ماشین می برد. گویا امروز با دیگر روزها فرقی ندارد.
لارا: چه چیز خوشمزه ای خوردی؟
لوک: کیک بستنی.
لارا، لوک را در صندلی عقب می نشاند و خودش نیز کنارش می نشیند.
لارا: اینجا خوردی؟
لوک: نه، توی خونه کری اینا.
لارا: چه مزه ای؟
لوک: چند مزه.
لارا: منم این جوری دوست دارم.
جان ماشین را روشن می کند.
لارا: می خوام صندلی عقب بنشین. باشه؟
جان: باشه.
لوک با یک اسباب بازی بازی می کند. لارا در ماشین را می بندد. او به بیرون نگاه می کند. و نیکول را می بیند که در ورودی باغ وحش ایستاده و گویا دنبال او می گردد. لارا خود کاملاً مطمئن نیست که چرا این کار را می کند، اما لبخندی به سپاس و تشکر تقدیم می کند. نیکول می بیند که آنها می روند. گیج است که چه باید بکند.

داخلی پارکینگ باغ وحش - ادامه

جان از کنار تابلویی که تقاطع را نشان می دهد، می گذرد. تابلویی دیگر ظاهر می شود که می گوید برای رفتن به یک ایالت دیگر باید ورودی سمت چپ را رفت. او نمی تواند روگذرها و ورودی های بزرگراه را ببیند. او به تایمر نگاه می کند: 48 دقیقه. بازی تمام شده. تایمر را دوباره صفر می کند. جان رادیو را روشن می کند. می خواهد به اخبار گوش دهد. لارا به لوک تکیه می دهد.
لوک: فکر کنم می خوایم بریم به اون کلبه روستایی.
لارا: واقعا؟
لوک به تأیید سرش را تکان می دهد که یعنی از همه چیز خبر دارد.
لوک: من پول دارم.
لارا خنده اش می گیرد.
لارا: خوبه. پس من خودمو به تو می چسبونم.
لوک: باشه.
جان ایستگاه اخبار را پیدا می کند.
خبر رادیو: ترافیک در محل عوارضی ها سنگین است. در مرکز شهر با اوضاع بدتری روبه رو هستیم. اگر قصد مسافرت دارید، از قطار استفاده نکنید. کسی خبر ندارد چه اتفاقی افتاده، ولی گویا قطارها حرکت نمی کنند و این باعث عصبانیت مسافران شده.
لارا: جان؟ (جوابی نمی شنود) باید چی کار کنیم؟
جان (بعد از مکث): می ریم ایستگاه راه آهن.
جان به سمت راست دور می زند و به مرکز شهر می رود.

داخلی - مرکز پلیس - روز

کارآگاه کویین متوجه هریس می شود. هریس شتابان وارد اداره می شود. هریس یک کیسه زباله در دست دارد. کویین می پرد و به دنبال هریس می رود. کوله رو هم با عجله از روی صندلی بلند می شود و آن دو را دنبال می کند. هریس وارد اتاق جلسات می شود. کویین و کوله رو هم وارد می شوند. هریس صبر نمی کند و خیلی زود همه محتویات کیسه زباله را روی میز کنفرانس می ریزد. هریس و کوله رو نگاه خشکی به هم می اندازند.
هریس: سلام.
کوله رو: سلام.
کوله رو و هریس عکس ها و کاغذهای مچاله شده را کند و کاو می کنند.
کویین (به کوله رو): می خوای خودتو مشغول کنی؟
نابولسی وارد می شود.

خارجی- ایستگاه راه آهن - روز

جان دوبله پارک می کند و یک کلاه کپ به سرش می گذارد. ترافیک سنگین است. ماشین های پلیس در دور و اطراف دیده می شوند. صدها نفر جلوی ایستگاه پرسه می زنند.
جان: توی ماشین بمونین.
جان عینک آفتابی اش را می زند و از ماشین پیاده می شود و به سمت جمعیت می رود. لارا به او نگاه می کند. می ترسد که او را شناسایی و دستگیر کنند. جان وارد پیاده رو شده و در میان مردمی قرار می گیرد که جلوی در ایستگاه ایستاده اند. جان با زنی مسن حرف می زند. زن سرش را تکان می دهد جان از او فاصله می گیرد و می رود که با زوجی سیاه پوست حرف بزند. آنها علاقه ای به او نشان نمی دهند. جان به سمت یک پیرمرد و یک پیرزن می رود.

خارجی - جاده بین ایالتی - روز

اس یووی در جاده حرکت می کند.

داخلی - مرکز پلیس - دفتر نابولسی - روز

نابولسی با تلفن حرف می زند. از طرف فرمانده اش مواخذه می شود. فرمانده از همتای خود در پلس ایالتی خبر خوبی نشنیده.
نابولسی: می فهمم... بله می فهمم. من به اونا نگفتم جلوی همه ماشین ها رو بگیرن. گفتم فقط ماشین هایی رو بگردن که توش یه زوج و یه پسر کوچیک هست.
نابولسی گوشی را می گذارد. سکه ای را از جیب خود بیرون می آورد و آن را روی میز می چرخاند.

داخلی / خارجی - عوارضی بزرگراه - روز

جان از باریکه راهی به سمت عوارضی می رود. هر دو لاین شلوغ است. پلیسی آنجا ایستاده و به داخل ماشین ها سرک می کشد جان کمی ترسیده به نظر می رسد. دوربین فقط روی جان است. ماشین از کنار پلیس رد می شود و پلیس جلوی آنها را نمی گیرد.
پیرمرد: تو مطمئنی بیست دلار کافی باشه، آخه بلیت بوفالو سه برابر اینه.
جان: پول بنزینم درمیاد. همین بسه.
دوربین همه ماشین را می گیرد. حالا می بینیم که پیرمردی کنار جان نشسته و همسرش نیز در صندلی عقب کنار لارا و لوک نشسته است. جان به عوارضی می رسد و پول می پردازد. یک پلیس ایالتی با دست اشاره می کند که رد شوند. پلیسی دیگر به داخل ماشین نگاه می کند و اجازه می دهد که بگذرند حالا آنها آزادند. همان پلیس جلوی ماشین عقبی را می گیرد، چرا که داخل ماشین یک زوج و یک بچه هستند.

داخلی - مرکز پلیس - دفتر نابولسی - روز

نابولسی: محدوده کارو باید وسیع تر کنیم. عکساشونو به همه فرودگاه ها و ایستگاه های اتوبوس و قطار بفرستین. همه اونایی که تا سه هزار مایلی اینجا هستن.
کوله رو: پس یعنی اوهایو، مریلند، ویرجیانای غربی، نیویورک، نیوجرسی، ویرجیانا، میشیگان، کنتاکی و ایدیانا؟
نابولسی: مگه تو می دونی مسیر اونا کجاست نابغه؟
کوله رو: قربان خیلی از این جاها اصلاً دستگاه فکس ندارن.
نابولسی: خب تلفن بزنین. (در حالی که بیرون می روند) اول از نزدیک ترین فرودگاه شروع کنین. اولویت بندی کنین.

خارجی - بوفالو - بعد از ظهر

جان آن زوج یپر را به یک تاکسی می رساند. جان برای آنها دست تکان می دهد و بعد اسلحه خود را داخل یک سطل آشغال می اندازد به ماشین خود برمی گردد و راه می افتد.

داخلی- مرکز پلیس- اتاق جلسات - بعد از ظهر

هریس و کوله رو تکه کاغذها را روی دیوار چسبانده اند و بخشی از دیوار اتاق جان را بازسازی کرده اند. هریس به هال می رود و بعد از کنار اتاق بازجویی می گذرد. میک را می بیند که توسط کارآگاه کویین سؤال پیچ شده. هریس وارد اتاق نابولسی می شود. نابولسی پشت میز خود نشسته و سکه ای را روی آن می چرخاند. نابولسی کت خود را در می آورد و دگمه پیراهنش را باز می کند.
هریس: می خواین اونو ببینین؟
نابولسی: به شرط این که بهمون بگه که اونا دارن کجا می رن.
هریس: خیلی خوش شانس نبودیم.
نابولسی دست خود را روی سکه می گذارد و سکه را از حرکت باز می دارد. چیزی باعث می شود که او به دست خود خیره شود. او دست خود را از روی سکه برمی دارد و متوجه می شود که آن یک سکه کانادایی است.
نابولسی: تا مرز کانادا چقدر راهه؟
هریس: چهار یا پنج ساعت.
نابولسی (صدا می زند): کوله رو؟

خارجی- مرکز پلیس- اتاق جلسات - عصر

نابولسی از اتاق خود بیرون می آید از کنار اریت رد می شود. اریت در راهرو منتظر است.
اریت: ببخشین... شما قهوه می خواستین؟
نابولسی به او محل نمی گذارد و وارد اتاق جلسات می شود. عده ای اینجا نشسته اند و با تلفن حرف می زنند. تقریباً یک چیز را می گویند.
هریس: از اداره پلیس پیتزبورگ تماس می گیرم. می خواستم اعلام کنم که لارا و جان برنان فراری هستن. اونا دارن با پسر شیش ساله شون مسافرت می کنن و بر اساس شواهد، ما فکر می کنیم که ممکنه از طریق فرودگاه شما پرواز کنن.
کوله رو تلفن را قطع و به شماره بعدی نگاه می کند.
نابولسی: توی اونتاریو و کبک چند تا فرودگاه هست؟
کوله رو: دیگه تلفن نزنم و آمار اونا رو بگیرم؟
نابولسی نگاه معناداری به او می کند. کوله رو شماره می گیرد.
کارآگاه کویین با عجله در را باز می کند.
کویین: پدر و مادرشو پیدا کردیم.

داخلی - فرودگاه بین المللی پیرسون - تورنتو - عصر

خانواده برنان وارد می شوند. چمدان هایشان را به دنبال خود می کشند.

داخلی - پیرسون - میز بازرسی - عصر

منشی: این همه راه فقط بایه چمدون کوچیک؟
جان (می خندد): آخه نمی دونین که چند بار ساکامونو گم کردیم.
منشی: بله، ممکنه.

داخلی - فرودگاه بین المللی - تورنتو - شب

جان و لارا منتظرند که لوک از دستگاه فلزیاب رد شود. صدای بوق شنیده می شود. مسئول امنیتی لوک را به یک اتاقک شیشه ای می برد. جان و لارا واکنش نشان می دهند.

داخلی - مرکز پلیس - اتاق بازجویی - شب

کوله رو در آن سوی دیوار شیشه ای از گریس بازجویی می کند. گریس به نظر عصبی می آید.
کوله رو: یعنی تصمیم گرفتین برین رانندگی کنین. اونم یه روز کامل؟
گریس: جورج می خواست برگ درختا رو ببینه.
به اتاق بغل می رویم؛ جایی که نابولسی از جورج بازجویی می کند
نابولسی: پس اصلا نمی دونین اونا کجا رفتن.
جورج: گفتم که. ما اصلاً با هم حرف نمی زدیم.
جورج به نابولسی خیره می شود.

داخلی - فرودگاه بین المللی تورنتو - شب

یک مأمور امینتی زن، لوک را بازرسی بدنی می کند. قلب جان تند تند می زند. یک مشت سکه از جیب لوک بیرون می آید و روی میز ریخته می شود.

داخلی - فرودگاه تورنتو - بخش کنترل پاسپورت - شب

خانواده برنان به پیشخان نزدیک می شوند. لارا نگاهی به جان می اندازد. می بیند که جان سرخ شده و عرق کرده است. لارا پاسپورت ها را از دست جان می گیرد.
لارا: من این کارو می کنم.
لارا برمی گردد و لبخندی به افسر می زند.
لارا: سلام.
افسر صورتی سنگی دارد. پاسپورت ها را می گیرد. عکس آنها را با مجموعه عکس هایی که در کامپیوتر دارد، تطبیق می دهد. این عکس ها مربوط به آدم های ممنوع الخروج است. افسر به خانواده برنان نگاه می کند و بعد به عکس های روی پاسپورتشان نگاه می کند. پاسپورت ها را به لارا برمی گرداند.
لارا: ممنون.
بعد از این که می روند، جان می بیند که آن افسر جایش را به افسر دیگری می دهد. افسر دوم وارد اتاقک می شود. افسر دوم به مانیتور کامپیوترش نگاه می کند. یک پیام تصویری می آید. روی مانیتور. عکس جان و لاراست که برای آنها فرستاده شده. افسر دوم عکس آن را می گذارد کنار مجموعه عکس های آدمهای ممنوع الخروج، مسافری به میز نزدیک می شود. افسر دوم پاسپورت او را می گیرد.

داخلی - مرکز پلیس- اتاق جلسات - شب

تلفن ها زنگ نمی خورند. هریس و کویین در اتاق حضور دارند. هریس به تنهایی به تکه تکه های سرهم بندی شده روی دیوار نگاه می کند. کوله رو وارد می شود.
کویین: خیلی بد شد که نتونستیم بیشتر از این تیکه ها پیدا کنیم.
هریس: آره... کاش می دونستیم این ساختمون کجاست.
او به تکه کاغذی اشاره می کند که عکس یک ساختمان است.
هریس: توی همه سایتای گردشگری گشتم.
گویین: اونجا ساختمون ریاست جمهوریه (هریس به آن عکس خیره می شود) همیشه توی اخبار سی ان ان نشونش می ده.

داخلی - مرکز پلیس- اتاق نابولسی - شب

هریس می پرد داخل اتاق.
هریس: فهیمدیم دارن کجا می رن.

داخلی - فرودگاه تورنتو - بخش امنیتی - شب

از پرینتر عکس لارا و جان بیرون می آید. رئیس بخش امنیتی آن را می گیرد و به عکس ها نگاه می کند. رئیس با شتاب از اتاق بیرون می زند. دو افسر دیگر او را همراهی می کنند.

داخلی - فرودگاه تورنتو - راهروی منتهی به خروج - شب

جان و لارا و لوک به انتهای راهرو می روند تا این که به خاطر ازدیاد مسافران از حرکت می ایستند. مسافران زیادی جلوی آنها هستند. جان سعی دارد عصبیت خود را پنهان کند.

داخلی - فرودگاه تورنتو - گیت ها - شب

مأموران امنیتی به سمت گیت ها می دوند و مسافران پیش روی خود را کنار می زنند و به چهره آدم ها نگاه می کنند. رئیس هم داخل راهروست و عکس ها را در دستانش گرفته.

داخلی - مرکز پلیس- اتاق جلسات- شب

نابولسی در سکوت منتظر است که یکی از تلفن ها زنگ بخورد. آدم های زیادی در اتاق حضور دارند. اما هیچ کس حرف نمی زند.

داخلی - فرودگاه تورنتو - راهرو - شب

یک افسر امنیتی جمعیت را کنار می زند و از کنار دیوار رد می شود. دوربین پن می کند و ما چمدان کوچک لوک را می بینیم نزدیک است که قلبمان بایستد. به نظر می رسد دیگر همه چیز تمام شده.

داخلی - مرکز پلیس - اتاق جلسات - شب

نابولسی همچنان منتظر است. بالاخره یکی از تلفن ها زنگ می خورد.
رئیس بخش امنیتی (خارج از قاب): متأسفم. با مشخصاتی که شما دادین، کسی توی اون پرواز نیست.
نابولسی: باید همون جا باشن. شما عکس اونا رو دارین؟

داخلی - فرودگاه تورنتو - راهرو - شب

یک مهماندار جوان کانادایی می نشیند تا به کودکی که یک چمدان کوچک رنگ روشن دارد، کمک کند. ما می بینیم که او دختر بچه ای پنج ساله است.
مهماندار: می خوای اینو برات بیارم؟
رئیس بخش امنیتی (با تلفن): ما عکس هر دو تا رو داریم. اونا توی این هواپیما نیستن.

داخلی - فرودگاه تورنتو - گیت 32- ادامه

اکنون شماره گیت و مقصد را می بینیم؛ بندر آیوپرینس.
رئیس بخش امنیتی (به طرف مهماندار برمی گردد): امشب پرواز دیگه ای به هاییتی داریم؟

داخلی - مرکز پلیس - اتاق جلسات - ادامه

رئیس بخشی امنیتی (خارج از قاب): نه، پرواز دیگه ای نداریم. تقاضای دیگه ای ندارین؟
نابولسی: نه، ممنونم.
نابولسی شکست خورده، گوشی را می گذارد. کویین از پنجره به بیرون نگاه می کند. عمیقاً به فکر فرو رفته.
کویین: داره بارون میاد.
نابولسی طوری به او نگاه می کند که گویی کویین دیوانه ای بیش نیست.
کوله رو: می رم به اف بی آی زنگ بزنم.
کوله رو از اتاق خارج می شود. کویین برمی گردد و به خرده کاغذهای روی دیوار نگاه می کند.
کویین: هیچ وقت از خودت پرسیدی چرا ما این کیسه رو پیدا کردیم و بقیه رو پیدا نکردیم؟

داخلی - هواپیما - شب

لارا به پسرش نگاه می کند. بعد به شوهرش نگاه می کند که اکنون از پنجره به بیرون خیره شده؛ خیره به آن سوی تاریکی ها. صدای زنگ.
مهماندار: (خارج از قاب): مسافران می توانند کمربندهای خود را باز کنند. زمان پرواز به مقصد کاراکاس، ونزوئلا پنج ساعت و پانزده دقیقه خواهد بود.

داخلی - مرکز پلیس - اتاق جلسات - شب

اکنون فقط هریس و نابولسی به دیوار خیره اند.
نابولسی: مَرده استاد دانشگاه بود؟
هریس: دانشکده ارتباطات.

داخلی - آشپزخانه گریس و جورج - سپیده

جورج پیژامه به تن روی صندلی می نشیند. و یک کتاب اطلس قدیمی را باز می کند. انگشت خود را روی نقشه حرکت داده و از خلیج مکزیک به کاراکس می رسد. او به نوه اش فکر می کند و لبخند می زند.

خارجی - جاده ای در ونزوئلا - روز (نمای هوایی)

یک تاکسی در جاده ای کوهستانی پیش می رود. در این جاده قلعه هایی بزرگ وجود دارد.

داخلی - تاکسی - جاده کوهستانی - روز

جان خسته، اما بیدار است. جان به بیرون نگاه می کند. در دوردست ساحلی دیده می شود لارا و لوک خواب اند.

خارجی - محل کار لارا - پارکینگ - روز

باران شدت گرفته. کارآگاه در پارکینگ روی دو پای خود نشسته است و به نقاطی نگاه می کند که جنایت در آن اتفاق افتاده. تصاویری در ذهنش فلاش می زنند.

خارجی - پارکینگ - زمان حال

کویین برمی گردد و می بیند...

خارجی - پارکینگ - شب (زمان گذشته)

باران می بارد. لارا می خواهد وارد پارکینگ شود. به محض این که می چرخد، با همان زن جوان برخورد می کند. کیف لارا به لباس زن گیر می کند. زن ولگرد دست خود را می گذارد روی شانه لارا. خون الیزابت روی بارانی لارا لکه می اندازد. زن ولگرد خودش را از دست لارا رها می کند. دگمه لباس زن جدا می شود و روی زمین می افتد. لارا برمی گردد و سر او داد می زند. لارا به سمت ماشین خود می رود و می بیند که جلوی ماشینش یک کپسول آتش نشانی افتاده. لارا کپسول را برمی دارد، برمی گردد و تعجب می کند. لارا کپسول را کنار دیوار می گذارد. وقتی که لارا سوار ماشین خود شده و از پارکینگ بیرون می رود، متوجه می شویم که جنازه الیزابت طرف مسافر ماشین لارا افتاده بوده. به همین خاطر است که لارا او را ندیده. همکار لارا وارد پارکینگ می شود، آن هم درست زمانی که ماشین لارا از کنار او می گذرد. همکار متوجه جنازه الیزابت می شود. برمی گردد و به ماشین لارا نگاه می کند.

خارجی - محل کار لارا - پارکینگ - روز

کویین آدامسی را که جویده از دهانش بیرون می آورد و آن را لای کاغد می پیچد. کوله رو از داخل ماشین به همکارش نگاه می کند که به گوشه ساختمان می رود. کویین به نقطه ای می رود که دو زن با هم برخورد کرده اند کویین به پیاده رو نگاه می کند.
کویین: اون شب که به صحنه جرم اومدیم هم بارون می اومد؟
کوله رو: سه سال قبل؟ الان ما اینجا چی کار می کنیم؟
کویین آدامس داخل کاغذ را روی پیاده رو می اندازد. آدامس با جریان آبی که روی پیاده رو راه افتاده، همراه می شود. کویین به آن نگاه کرده و آن را دنبال می کند. کوله رو سرش را تکان می دهد. یک تکه روزنامه می گیرد روی سرش و در باران به دنبالش همکارش می افتد. آدامس وارد دریچه آهنی فاضلاب می شود و به پایین می افتد. کویین زانو می زند.
کویین: مثل یه پلیس رفتار کن. اون طرفشو بگیر.
کوله رو: تو دیوونه شدی.
کویین می خواهد دریچه را بالا بیاورد کوله رو طرف دیگر دریچه را می گیرد و به او کمک می کند. آن دو به پایین نگاه می کنند و به آن حفره خیره می شوند. کویین با انگشت دور دریچه را می گردد. دستش در گل و لجن فرو می رود، اما چیزی پیدا نمی کند.
کوله رو: تو واقعاً فکر می کنی ما می تونیم اونو پیدا کنیم؟
کوله رو دست خود را با دستمالی پاک می کند. کویین تا چند لحظه به حفره نگاه می کند و بعد دریچه را سر جای قبلش می گذارد.
نمایی نزدیک از داخل حفره. درست قبل از این که دریچه روی حفره بیاید. ما دگمه لباس زن ولگرد را می بینیم که لای دیوار گیر کرده. چند لحظه بعد جریان آب دگمه را پایین می اندازد.

خارجی - میدان شهر - آمریکای جنوبی - صبح

تاکسی به میدانی قدیمی در شهری کوچک می رسد.

داخلی - هتل - صبح

جان کنار دستشویی منتظر است. لارا بیرون می آید. نگاهی به هم می کنند. جان لبخندی به او می زند. لارا از کنارش رد می شود. لارا به سمت تختی می رود که کودکش روی آن خوابیده. لارا رو در رو با او کنارش دراز می کشد. بعد از چند سال برای اولین بار است که بی دغدغه به او نگاه می کند. آن قدر خوشحال است که نزدیک است بمیرد.

داخلی - دستشویی هتل - ادامه

جان بدون این که به آینه نگاه کند، دست و صورتش را می شوید؛ نمی خواهد به مردی فکر کند که بوده.

داخلی - اتاق هتل - شب

لارا و لوک خوابیده اند. جان کنار آنها می نشیند. دوربین عکاسی را برمی دارد و از آن دو عکس می گیرد.
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104